«قرار و فرار شاهِ ما»(1)
زمان ( مراد ) زمان ( مراد )

 

 

 

 

 

شاهِ ما را شاهنشاهِ به شاهی رسانیده بود، که زمین و زمان و فضا را تسخیر کرده بود و به آقا و بادار جهان مبدل گردیده بود.

بیشتر کسانی، که در«دربار شاهی» با «شاه» ملاقات کرده بودند، شهادت میدادند، که درهوشمندی و عقلانیت او هیچ کمبودی احساس نکرده اند.

اما«شیخ فانی روحانی» که خیلی ها پیش، شاه زیر دستش کار کرده بود، یقین داشت که او، بعد از تکیه بر اریکۀ تخت شاهی درماه های اخیراقتدارش «اختلال حواس» پیدا کرده بود و به همین خاطر مدعی بود، که شاه استقرار فکری، استدلالی و استنتاجی را از دست داده بود.

ولی مردم میدانستند، که «شیخ فانی» محترم به سنِ رسیده است، که شاید خودش همچو «پریشان حالی» را پیدا کرده باشد!؟

شاه را، لشکر شاهنشاهِ به قدرت رسانیده بود، که به سرزمین ما برای از بین بردن «حاکمان بدوی» لشکر کشی کرده بودند.

به سرزمین ما، شاهنشاهِ لشکر خود را فرستاده بود، که در گذشته های دور شاهنشاهان آن سرزمین، به هر اندازه یی که از مغلوبان اسیر میگرفتند، همه را میکُشتند.

اما با گذشت زمان عاقلانش به شاهنشاهان قبلی مشوره دادند، که کُشتارهای همگانی را کنار گذارند و بفکر بهره برداری از نیروی جسمی اسیران برای آبادانی ملک خود بیاُفتند. بعد، اسیران را نمیکُشتند؛ آنها را برده میگرفتند و برده گی را بوجود آوردند.

سرانجام با برده گی و خان خانی هم خداحافظی کردند و در قرن های 20 و 21 شاهنشاهان آنها، به سرزمین هایی لشکر خود را میفرستادند، که از آن مناطق بهره بر داری اقتصادی گسترده بدست می آوردند.

شاهِ ما، در ماه های آخر قدرتش، از شاهنشاه مقتدر جهان شکوه و شکایت میکرد؛ گپ های شگفت انگیزی را برای رعیت خود میگفت و گپهای او هر چند حیرت انگیز مینمود، ولی در آن رازهایی «ناگفته» نیز وجود داشتند.

اما کی بود ، که این گپ های حیرت انگیز شاه را می شنید و او را گرفتار سردرگمی نمیدانست؟

بلی! لشکر یگانه شاهنشاه مقتدر در جهان، آمده بود تا «لانۀ شرارت» را در سر زمین ما از بین ببرد و برای مردم ما «مدینۀ آرمانی» بسازند.

عاقلان شاهنشاهی اش میدانستند، که خاک سرزمین ما برای کشت بته های خشخاش، که از آنها «پودرسفید» ساخته میشوند، نهایت مساعد است. در زیر زمینی آن هم چیزهای نادر و کمیاب وجود دارند و در سرزمین همسایه گانش نیز منفعت و چیزهای بدست آوردنی فراوان پیدا میشوند. حیرت انگیز این که جن های شاهنشاه هزار هزار کیلو تیزاب را برای ساختن پودر بالای شانه های خود به سرزمین ما می آوردند و پودر را دوباره بالای شانه های خود بدون این که کسی آنها را دیده بتوانند به آنطرف ابحار می بردند و جوانان بی نوای سرزمین خود را توسط آن مست وخُمار می ساختند.

این شاهنشاه، از سلسلۀ همو شاهنشاهانی بود که جن ها و دیوهایش، همو جن ها و دیوهایش که سال 1945 م با دستان مبارک خود یک «پسرک»(2) و یک «مردچاق»(3) را همچو دو توپک خُردترک بالای دو شهر شاهنشاه دیگر انداخت و 000 220 تبعۀ غیر نظامی اش را ازجنجال های زندگی روزمره بی غم ساخت و جهان شانرا عوض کرد و آنها را آرام و آسوده به خواب ابدی فرستادند و خودش را به تسلیمی وادار ساخت و زمینه را برای تدوین و تصویب اعلامیۀ حقوق بشر فراهم نمود.

بلی! سرزمین ما به «جهانی سوم» تعلق داشت، که اندیشۀ عدم خشونت از آن سر بلند کرده بود. اندیشۀ که گاندی تمام عمرِ خود را مبارزه کرده بود تا آنرا در صحنۀ عمل سیاسی به اجرا درآورد.

اما پیش از آنکه لشکر شاهنشاه به سرزمین ما قدمها بگذارند و جن هایش در فضای سرزمین ما ظاهر شوند، خشونت در تمام نقاطش جاری و ساری بود. ولی بعد ازآمدن لشکریان شاهنشاه، خشونت جاری تر و ساری تر گردید.

اکثر کسانی که با شاهِ ما دریک تیم کار میکردنند، با دید متعصب و کورِ قرون وسطی میزیستند. قرونی که مدتها مباحثات دانشمندان پوهنتون های آکسفورد (1214م)، من پلیه (1220م)، کمبریچ (1231م) ... اش بر روی مسائلی از قبیل آیا فرشتگان «نر» هستند یا «ماده» دور میزد! و آن قرون به یک انقلاب ضروت داشت که در همان زمان ها به وقوع پیوست.

پس سرزمین ما هم به یک انقلاب کوپرنیکی و گالیله یی، انقلابی که تصویری جدید از جهان، تصویری که سبب سست شدن ارکان کیهان شناسی بطلِمیوسی و هستی شناسی ارسطویی شد و به رنسانس(تولد و تحول تازه) دست یافت، در تمام عرصه ها اشد ضرورت داشت. شاهنشاه هم لشکر خود را به همین بهانه به سرزمین ما روان کرده بود. ولی شاهنشاه می گفت که انقلاب در راه است، به وقت ضرورت است، فعلاً ما جاروب جادویی در اختیار خود نداریم و آنرا گم کرده ایم.

اما شاهِ ما و تیم اش تئاتر «قرار و فرار» را به راه انداخته بودند و مردم بیچاره منتظر نشسته بودند تا تاریخ نشان دهد، که در عقب این تئاتر «قرار و فرار» شان کدام سناریو نوشته شده است.

ختم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ــ درون مایه یی این نوع تئاتر را منازعه و داد وفریاد و سر و صدا و تغیر عقیدۀ قهرمان، که گاه «فرار» میکند و زمانی «قرار»، تشکیل میدهد. بنابراین در صحنه انترکهای زیاد وجود دارد. این شیوه را نخست نویسندۀ بزرگ روسی چخوف ابداع کرد، ولی به وسیلۀ برنار فرانسوی و پیرآندرلو ایتالیایی تکمیل گردید. در تئاتر «قرار و فرار» موسیقی، نور و لباس مهم میباشند. اما آنچه بیش از همه مهم است، کارگردانی «کارگردان» است. (مجموعۀ اطلاعات عمومی، تألیف عبدالحسین سعیدیان، تهران، سال1363، ص ــ 1839).

« 2ــ بمب اتومی اول به نام «پسرک» توسط بمب افگن به نام انولاگی بر روی هیروشیما انداخته شد.

3ــ بمب اتومی دومی به نام «مرد چاق» بر روی شهر ناگاساکی انداخته شد.

این بمباران (هیروشیما و ناگاساکی) سال 1945 میلادی به دستور هری ترومن رئیس جمهور وقت امریکا، علیه امپراتوری جاپان صورت گرفت، که باعث کشتار گسترده شهروندان این دو شهر گردید و حدود 000 220 نفر جان باختند که بیشتر آنان را شهروندان غیرنظامی تشکیل می دادند. پس از این دو بمباران، امپراطوری جاپان تسلیم شد.» ( دانشنامۀ آزاد )

 

 

 

 

 






December 11th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي